عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

اولین تولدت

تا چند دقیقه ی دیگه یک سال از روزی که خدا تو رو به ما هدیه داد میگذره الحمدالله رب العالمین یازده و سی و پنج دقیقه ی بیستم آبان نود و دو اولین سالگرد زمینی شدن فرشته کوچولوی من ...
20 آبان 1392

این روزها...

پسرک پاییزی ام سلام آبان شد و تا چند روز دیگه اولین سالگرد زمینی شدنت از راه میرسه خدا رو شکر عزیزکم، چهارشنبه اول آبان دعوت بودیم به جشن عروسی خاله زهره شاید خودش ندونه اما دلش اندازه ی آسمون خدا پاک و آبیٍ خیلی از روزا که تو کارم گره ای بوده ازش خواستم واسم دعا کنه و مهمتر از همه اونشبی که فهمیدم قراره تا چند ساعت دیگه بدنیا بیای و بالاخره انتظارم به سر اومده اولین کسی که بهش زنگ زدم خاله زهره بود تا واسه به سلامت بدنیا اومدنت دعا کنه متاسفانه شب عروسی باباجون سردرد داشت و ما نتونستیم تو جشن عروسی خاله زهره شرکت کنیم اما رفتیم  سالن تا بهش تبریک بگیم خوشبخت باشی سیده...
13 آبان 1392

تفلد تفلد تفلدت مبارک

سلام دردانه ام این پست مربوط به دو جشن تولدی که برات گرفتیم پسر کوچولوی من، اولین سالگرد تولدت (بیستم آبان نود و دو) همزمان با ماه محرم شده و نزدیک به روزهای شهادت اباعبدالله الحسین(ع) برای همین من و باباجون تصمیم گرفتیم به حرمت این روزها جشن تولدت رو قبل از ماه محرم برگزار کنیم چون امسال هنوز کوچولویی و خوب متوجه نمیشی دو تا مهمونی کوچیک گرفتیم تا فقط به مناسبت یه ساله شدنت دور هم باشیم قرار شد به مهمون ها نگیم که مهمونی به مناسبت تولد توء تا اون ها هم تو زحمت نیفتن   اولین مهمونی روز جمعه سوم آبان ماه برگزار شد واسه شام بابایی و عزیز دایی منصور و زن دایی و زهرا و نازنین ...
13 آبان 1392
1